Diary of Someone

(............)

چهار سال قبل....چهار سال بعد.‌‌.

شاید اگه محمد ، همسایه طبقه بالاییمون، رو همون چهار پنج سال پیش که عاشقش شده بودم اگه همون موقع  باهم بیرون میرفتیم و حرف میزن شاید میتونستم عاشقش بشم.

اما الان یکم دیر بود،و من خیلی عوض شدم، و اون هم اصلا اون چیزی نبود که مورد پسندم باشه.

در رابطه با استادمون برعکسه....شاید اگه من یکم سنم بیشتر بود الان و تجربه‌م بیشتر بیشتر میتونستم اونو علایقشو دوس داشته باشم و همو متقابل بفهمیم....

لعنت به این حس ها که و اتفاقا که هیچ وقت به موقع و به جا نیستن....

۰ ۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
I’d rather be hated for who I truly am than loved for something I’m pretending to be
Erfan Bayan