Diary of Someone

(............)

فرصتی برای شخم زدن افکار و احساسات دفن شده

یه حال عجیبی ام که نمیدونم افسردم  یا خوبم...

دلم میخواد حالمو توصیف کنم اما کلمه ای نمیاد

شاید یه ترکیبی باشه از دلتنگی، حسرت، خستگی، نا امیدی، بی علاقگی، بی انگیزگی، 

دلم میخواد یه مدت نباشم

هیچکدوم از کارایی که میخواستم به انجام برسونم رو یا شروع نکردم یا شروع کردم و تمام نکردم....

خستم

و هیچ گونه استراحتی خستگیمو در نمیکنه

_________________________________________________

شایدم خسته نیستی، شاید فقط urgency بالا سرت نیست...

______________________________________

به این فکر کن که چی خوشحالت میکنه؟ برو وبه دستش بیار

______________________________

چی خوشحالم میکنه؟ 
دیدن کامران...(که غیرممکنه) (پایینتر میگم کامران کیه)

رفتن سر یه کار خوب و جدا شدن از خانوادم...(که بازم فعلا غیرممکنه)

مهاجرت کردن..(که بازم غیرممکنه فعلا به هزار دلیل)

دیگه هرچیزی غیر از اینا، حتی اگرم خوشحالم کنه level و درجه اون خوشحالی خیلی پایین تره...

____________________

بیا فکر کنیم ببینیم دیگه چیا میتونه خوشحالم کنه؟

  • هرچی فکر میکنم فقط این گزینه رفتن سر یه کار خوب و جدا شدن از خانوادم...  میاد توی ذهنم
  • بذار بازم فکر کنیم...اوممم...
  • حتی وقتی به سفر و عکاسی و فیلم سازی و اینا فکر میکنم هم بازم برام دلچسب نیست وقتی یادم میوفته که حسابم چقدر خالیه

این متن رو برای کامران نوشتم، اما براش نفرستادم...خیلی چیزا هس که همیشه مینویسم اما براش نمیفرستم...
______________________
نمیخوام زود و عجولانه خودمو وضعیتمو قضاوت کنم...اما اوضاع نگران کننده بحرانیه و من نمیدونم چطوری باید درستش کنم
منظورم از اوضاح، اوضاع روح و روانبمه....و این حجم عظیم از نا امیدی و بی انگیزگی...
___________________
راستش الان بهو حالم از خودم به هم خورد
__________________
دور و اطرافم (توی مجازی) چنتا پسر هس ک ازشون خوشم میاد...
اونام ظاهرا خوششون میاد...اما نمیدونم چرا هیشکی پا پیش نمیذذاره حتی برای دوستی(غیر از یه مشت احمق)...
_______________________
دندونم دو روزه درد میکنه..دکتر ارتودنسی هامو سفت کرده ، درد برای همینه
برای خودم الان سوپ درست کردم...
از صبح تاحاال هیچ چیز درست حسابی ای نخوردم...
_____________________
کاش یکی بهم پیام بده، نیاز دارم حرف بزنم با یه ادم جدید
مثلا همین پسر جدیده ک امشب موزیک فرستاد
__________________________
خب برگردیم سر موضوع
چی من رو خوشحال میکنه؟
  • تبدیل شدن به یه software engineer کار درست ( که دوباره میشه همون  رفتن سر یه کار خوب و جدا شدن از خانوادم... 
  • گرفتن تحسین و عشق از کامران
  •  دیدن خوشحالی کامران

____________________

*کامران = کامران یک دوسته، یک معشوقه‌ست ، یک راهنماست و یک پدر عه....یک مهندسه یه دکتره یک روانشناسه و یک سیاستمدار و یه باغبان...مایل ها و قاره ها با من فاصله داره، و 12 ساعت با هم تفاوت زمان داریم و 20 سال با هم تفاوت سن داریم...من تاحالا از نزدیک ندیدمش...اما نزدیک پنج شیش ماهه که هرر روز بدون استثئنا داریم با هم حرف میزنیم....گاهی احساس میکنم همه کاراها و تلاشایی ک توی این چند ماه کردم همش به عشق کامران بوده..

با من مثل یه گل رفتار میکنم...منظورم از لحاظ پرورش دادنه...همه سعیشو میکنه ک من رشد کنم ک حالم خوب باشه..ک سالم باشم...بهم میگه گلِ نازم  :)) ... خیلی آدم جدی ایه...خیلی کم میخنده یا شوخی میکنه....گاااهی اوقات که یه شوخی های ریزی میکنه دلم میخواست پیشش میبودم و خندشو میدیدم...

___________________

الان دو سه روزه که درست کدهارو تمرین نکردم...دارم ریکت یاد میگیرم...راستش این ریکت از همین ابتدا انگیزمو گرفته و از زندگی سیرم کرده...

دلم نمیخواد به جون کامران نق بزنم...این چن وقت خیلی بش غر زدم...

اینروزا درگیر یه سری تعمراته خونشه و وقت نداره خیلی...گرچه بازم امروز برای من تایم گذاشت و حرف زدیم...

___________________

چی من رو خوشحال میکنه؟

  • با مهدی دوباره تهران رو گشتن
  • سوال: چرا با دخترا به من خوش نمیگذره؟
________________________
نمیدونم چی خوشحالم میکنه...
میرم بخوابم و بهش فکر کنم 
و غمگین . غمگین تر شم با پیدا نکردن جوابش
۰ ۱
I’d rather be hated for who I truly am than loved for something I’m pretending to be
Erfan Bayan