Diary of Someone

(............)

درباره علاقه‌ای یک طرفه

اون روز توی کاخ سعد آباد درحالی که توی موزه ی هنرای زیبا قدم میزدیم و جلوی نقاشی ها وایمیسادیم و دقایقی نگاشون میکردم من فقط به یک چیز فکر میکردم، اینکه کاااش اون استاد دانشگاهمون که من خیییییلی دوسش دارم الان اینجا بود و با هم درباره نقاشی ها حرف میزدیم، استادِ ادبیات انگلیسی [شعر و نمایشنامه]، فکر کنم "کاااش" ای که گفتم خیلی از ته دل بود، چون چهار ماه بعدش به واقعیت تبدیل شد، منو اون دوتایی با هم رفتیم کاخ سعد آباد، هنوز باورم نمیشه...اما آره، ما واقعا رفتیم..دوتایی...تنها...با هم...حدود ده ساعت با هم بودیم، یه مینی سفر بود...فوق العاده ترین بود...با اینکه دو هفته ست که ازش میگذره اما من با لحظه لحظه‌‌ی خاطرات اون سفر زندگی میکنم....درباره علاقه ای که بهش دارم گفتم بش، گفت که میفهمه احساسمو درک میکنه...اما نمیتونیم تو رابطه باشیم..ب دلایلی که گفت...و به نظرم قانع کننده بود....این بشر خیییلی نایسه خدااااا.... سه شنبه ها دانشگای ماست...امیدوارم نبینمش...چون دلم پر میزنه براش..باید فراموشش کنم... کاش بتونم دوباره باهاش بیرون برم...کاش خودش ازم بخواد...کااااش....

کاش کمتر بهش فکر کنم....

۰ ۱
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
I’d rather be hated for who I truly am than loved for something I’m pretending to be
Erfan Bayan